حل مسئله

ذهنم درگیر موضوعی بود. دفترم را برداشتم. شروع به نوشتن کردم. معمولا براى حل مسئله به نوشتن پناه میبرم. 

کلمات که روی کاغذ نقش می بستند،ایده ها نمایان می شدند.که اگر غیر نوشتن بود اصلا نمیتوانستم به این ایده های ناب برسم. بالاخره یک ایده عالی در نوشته هایم خودش را نشان داد. در موردش نوشتم. فرایندش را بررسی کردم. بعد از یک ساعت نوشتن ایده ای مناسب را پیدا کرده بودم.

دفترم را بستم. چشمم به تکه ی بیسکویت شکلاتی روی میز افتاد. آن را برداشتم روی برگ دستمال گذاشتم. به بیسکویت خیره شدم. از فاصله نزدیک زوم کردم به تکه ی بیسکویت که وسط برگ‌دستمال سفید بود. از نزدیک مثل آدمی که تا گردن در برف فرو رفته و نیاز به کمک دارد، به نظر می آمد. سرم را بالا آوردم آن فقط یک تکه بیسکویت  وسط یک برگ سفید دستمال بود.

حقیقت زندگی ما هم اینگونه‌ است، گاهی زوم کردن روی مسئله ای آن را بزرگ و غیرقابل حل می بینیم. 

فقط کافی است که از آن فاصله بگیریم. بعد میبینیم آنقدر ترسناک و لاینحل نیست. 

زوم کردن روی مسئله ای آن را آنقدر بزرگ لاینحل میبینیم که میترسیم . و این ترس باعث میشود که دست به اعمالی بزنیم که باعث درست شدن مشکلات بیشتری شود. وقتی از مسئله فاصله میگیریم واقعیت را بهتر می بینیم و درک می کنیم. گاهی فقط کافی است آن موضوع از زندگیمان حذف کنیم یا اینکه اینقدر ناچیز هست که آن را نادیده بگیریم.

گاهی هم از دور دیدن، به سادگی مسئله پی می بریم.  

اقدامی که من‌معمولا برای فاصله گرفتن از مسئله انجام می‌دهم، نوشتن است. با نوشتن مسئله را از خودم دور میکنم بعد دوباره به آن نگاهی می اندازم…

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *