نامه به آسمان۲
آسمان!
چند روز است که میباری و روزهای پایانی سال را دلپذیر کردهای. من اما دل تنگ تو هستم.
امروز هم باریدی. چتر را برداشتم و رفتم در کوچه ها قدم زدم. با موسیقی قطرات باران و بوی باران فضا دلنشین شد. تو باریدی و چشمان من هم بی اختیار بارید. چرا به چه دلیل؟
صدای قطرات باران که روی چتر ریخت اشک من هم سرایز شد. تو کوچه ها قدم زدم گریستم.
تو میباری که صاف آبی شوی. میباری که شهر تشنه خاکستری سیراب شود. کاش ما آدم ها هم بباریم تا قلب مان را از غم ها وناراحتی ها خالی کنیم. بباریم تا قلبی برای مهربانی داشته باشیم. بباریم کینه ها را دور بریزیم تا قلبی برای بخشش داشته باشیم.
چتر را بستم به تو نگریستم. باران به صورتم خورد. صدای باران و صدای هق هق گریهام هم نوا شدند.
اینبار گریهی من ازاعماق خاطراتم میآمد. اشک های جا مانده از گذشته ایی بود که در آن زمان نریخته بود.
خاطرهی روزی که روی نیکمت پارک تنها نشستم و نگریستم.
خاطرهی روزی که از حرفی شکستم و نگریستم.
خاطرهی زمانی که حرفی در دلم ماند و نگریستم…
خاطرات یکی یکی تداعی شد و من به پهنای صورت گریستم.
گریستم سبک سبکتر شدم و حس رهایی را با تمام وجود احساس کردم و آزاد شدم از غم های پنهانی درونم…
✍🏻محبوبه نورمندی پور
6 پاسخ
سلام خانم نیرومندی عزیز
با یان نوشته تون همزاد پنداری کردم
چقدر خوب
نامه به آسمان
ممنون خانم زمانلوی عزیز
دیدن دو غلط املایی در نوشته کوتاهم عرق شرم بر جبینم فکند بانو جان 😅
از بس تو مدرسه نویسندگی یاد گرفتیم: تو فقط بنویس و به فکر کمیت باش که دیگه کیفیت یادمون رفته
زهرای عزیز شما نثر زیبایی دارید.از خواندن مطالبتان لذت میبرم🌹
متن زیبایی نوشتید. البته بازنویسی خیلی لازمه. کمیت و کیفیت هر دو ضروری است.
ممنون از بازخوردتان🙏
در اولين فرصت بازنويسى مىكنم