کلمات

 كلمات 

 

كلمات 

مداد دستم بود 

خالی بود ذهنم 

مبهوت بودم از آن لحظه  

 چشمانم را بستم  

پرت شدم به سرزمین عجیبی 

 

قدم زدم 

دیدم چیزهای  غریبی  

جاهایی غبارآلود 

جاهایی ابری 

جاهایی رعد و برق 

جاهایی طوفانی بود 

 چه خبر بود؟

افتاد در دلم وحشتی 

لب صخره ایستاده بودم   

مینگریستم مات و مبهوت 

 

صدای آمد  

دیدم صحنه ای عجیب  

اره عجیب 

به سمتم آمد دوست 

کلمه دوست 

متحیر شدم 

ایستاد کنارم  

بی آنكه چیزی بگویم

 گفت 

اینجا سرزمین کلماتت است 

بیا با من 

 

همراهش شدم 

برد مرا به قبرستان

قبرستان کلمات 

عشق 

محبت 

اعتماد به نفس 

خودباوری 

شادی 

را کشته بودم 

غمگین راه افتادیم 

دیدم کلماتی زندگی می‌کنند 

غم 

ناراحتی 

ترس 

دلهره

رد شدیم 

رسیدیم به جای عجیب تر 

سیاه چاله تاریک

اسير بودند کلماتی  

اميد 

هدف 

انتظار 

تلاش 

منتظرم بودند 

از خواب پريدم 

نوشتم همان لحظه  

نوشتم هر روز  

زنده كردم کلماتی را 

نوشتم 

آزاد كردم کلماتی را   

 نوشتم هر روز  

از كلماتى كه بايد مى‌نوشتم

✍🏻محبوبه نورمندى پور

 

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *